پارت ۱۵
-:اون چی هاااا اون چی (داد)
+:..او.ن... فق..ط .. دو..ستمه (لکنت . بغض)
-:اره دوست .... دوستتت.. دختر منو دیوونه نکننن یه دختر و پسر نمیتونن دوست باشن (خیلی بلند)
(ادمین جوری شد انگار خودش داره دعوا میکنه 😑)
+:دوست..مه ف.قط ...دو..ستمه( لکنت . بغض)
-:دیگه با پسرا حرف نمیزنی فهمیدییی(داد)
+:با...شه(گریه. لکنت)
اشکام سرازیر شدند .. نمیتونم خودم و کنترل کنم اشکام شدیدتر شروع به ریختن کردن که صدای نیومد ..
و.. فقط دستی دورم حلقه شد و منو توی بغلش گرفت.
-:گریه نکن دوست ندارم گریه کردنت و ببینم (آروم )
جوری آروم گفت که انگار نه انگار همین چند ثانیه پیش داشت سرم داد میزد
یعنی واقعا ممکنه چیزی که سوجین گفت درست باشه
یعنی منو دوست داره .
دلیل این رفتارش چیه
چرا اینقدر روم حساسه. شاید چون قرار خواهرش بشم
ولی بازم این همه غیرتی بودن زیادیِ( منی که از آدمای غیرتی خوشم میاد🫠)
منو از بغلش درآورد و اشکای که روی گونه ام ریخته بود و با دستش پاک کرد ..
-:نبینم دیگه گریه کنیا باشه کوچولو.
چرا یه دفعه مهربون شد یکم پیش جوری بود که انگار میخواست منو بکشه
-: بیا بریم الان مامانت نگرانت میشه
دستم و کشید تا منو با خودش ببره ولی از جام تکون نخوردم ..
-: بیا دیگه قهر کردی
+:میشه .. ولم کنی خودم میرم
اخماش رفت توهم ولی بازم کاری نکرد و دستم و ول کرد
-:باشه خودت برو منم پشت سرت میام
از کنارش رد شدم و آروم به سمت بار رفتم
اونم پشت سرم میومد خواستم وارد بار بشم که یکی بهم خورد
؟جونننن چه هیکلی
از دستم گرفت و ...
؟امشب و بیا با من هر......زه کوچولو
خواستم دستم و از دستش جدا کنم که قبل از اینکه من کاری بکنم دستی روی دست اون مرده قرار گرفت و دستش و پیچوند
-:مرتیکه ی هی.ز یا میری گم میشی یا خودم ادمت میکنم
؟مثلا میخوای چیکار کنی بچه
-: خیلی کارا مثلا میتونم ..
پاش و بلند کرد و زد به اونجای مرده(استغفرالله)
انقدر محکم زد که فکر کنم .. مرده الان شده زن
-:یه بار دیگه ببینم بهش دست بزنی خودم چیزت و میبرم (منحرف خودتونید😔)
بعدم دستش و روی شونه ام گذاشت و به داخل بار هدایت کرد ..
وقتی وارد شدیم با چشمام دنبال مامانم و سوجین میگشتم .. که
بلاخره دیدمشون هنوز داشتن ویسکی میخوردن و مست بودن
به سمتشون رفتم
+:مامان بسه دیگه سوجین تو هم دیگه پاشو
! باشه بیا کمک کن وایسم
از دستش گرفتم و کمکش کردم روی پاهاش وایسِ مامانم هنوز زیاد مست نشده بود
پس رفت و بعد از حساب کردن اومد پیش ما
م.ا: خب بیاید دیگه بریم
از بار بیرون اومدیم که ..
+:..او.ن... فق..ط .. دو..ستمه (لکنت . بغض)
-:اره دوست .... دوستتت.. دختر منو دیوونه نکننن یه دختر و پسر نمیتونن دوست باشن (خیلی بلند)
(ادمین جوری شد انگار خودش داره دعوا میکنه 😑)
+:دوست..مه ف.قط ...دو..ستمه( لکنت . بغض)
-:دیگه با پسرا حرف نمیزنی فهمیدییی(داد)
+:با...شه(گریه. لکنت)
اشکام سرازیر شدند .. نمیتونم خودم و کنترل کنم اشکام شدیدتر شروع به ریختن کردن که صدای نیومد ..
و.. فقط دستی دورم حلقه شد و منو توی بغلش گرفت.
-:گریه نکن دوست ندارم گریه کردنت و ببینم (آروم )
جوری آروم گفت که انگار نه انگار همین چند ثانیه پیش داشت سرم داد میزد
یعنی واقعا ممکنه چیزی که سوجین گفت درست باشه
یعنی منو دوست داره .
دلیل این رفتارش چیه
چرا اینقدر روم حساسه. شاید چون قرار خواهرش بشم
ولی بازم این همه غیرتی بودن زیادیِ( منی که از آدمای غیرتی خوشم میاد🫠)
منو از بغلش درآورد و اشکای که روی گونه ام ریخته بود و با دستش پاک کرد ..
-:نبینم دیگه گریه کنیا باشه کوچولو.
چرا یه دفعه مهربون شد یکم پیش جوری بود که انگار میخواست منو بکشه
-: بیا بریم الان مامانت نگرانت میشه
دستم و کشید تا منو با خودش ببره ولی از جام تکون نخوردم ..
-: بیا دیگه قهر کردی
+:میشه .. ولم کنی خودم میرم
اخماش رفت توهم ولی بازم کاری نکرد و دستم و ول کرد
-:باشه خودت برو منم پشت سرت میام
از کنارش رد شدم و آروم به سمت بار رفتم
اونم پشت سرم میومد خواستم وارد بار بشم که یکی بهم خورد
؟جونننن چه هیکلی
از دستم گرفت و ...
؟امشب و بیا با من هر......زه کوچولو
خواستم دستم و از دستش جدا کنم که قبل از اینکه من کاری بکنم دستی روی دست اون مرده قرار گرفت و دستش و پیچوند
-:مرتیکه ی هی.ز یا میری گم میشی یا خودم ادمت میکنم
؟مثلا میخوای چیکار کنی بچه
-: خیلی کارا مثلا میتونم ..
پاش و بلند کرد و زد به اونجای مرده(استغفرالله)
انقدر محکم زد که فکر کنم .. مرده الان شده زن
-:یه بار دیگه ببینم بهش دست بزنی خودم چیزت و میبرم (منحرف خودتونید😔)
بعدم دستش و روی شونه ام گذاشت و به داخل بار هدایت کرد ..
وقتی وارد شدیم با چشمام دنبال مامانم و سوجین میگشتم .. که
بلاخره دیدمشون هنوز داشتن ویسکی میخوردن و مست بودن
به سمتشون رفتم
+:مامان بسه دیگه سوجین تو هم دیگه پاشو
! باشه بیا کمک کن وایسم
از دستش گرفتم و کمکش کردم روی پاهاش وایسِ مامانم هنوز زیاد مست نشده بود
پس رفت و بعد از حساب کردن اومد پیش ما
م.ا: خب بیاید دیگه بریم
از بار بیرون اومدیم که ..
- ۱۳.۸k
- ۲۴ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط